داستان کوتاه A Day’s Wait
با سلام خدمت همراهان همیشگی موسسه فرساد امروز با شما هستیم با داستان کوتاه A Day’s Wait به زبان انگلیسی که موجب تقویت مهارت خواندن (Reading) شما می شود. همچنین میتوانید از آموزشهای رایگان ما در سایت موسسه زبان فرساد استفاده کنید.
داستان کوتاه A Day’s Wait
ارنست همینگوی (۱۹۶۱-۱۸۹۹) رمان نویس ؛نمایشنامه نویس و روزنامه نگار معروف امریکا در قرن بیستم میباشد. طرز نوشتار وی تاثیر بسزایی بر ادبیات قرن بیست گذاشت. وی یکی از پرخواننده ترین نویسندگان آمریکایی در قرن اخیر و صاحب کتابهای رمان، داستان کوتاه و سفرنامه می باشد. با تحرّک، ماجرا، ماهیگیری، شکار، ورزش و گاوبازی و برد و باخت زندگی می کرد. در هفده سالگی از خانه فرار کرد و پس از مدتی کار در اداره ی روزنامه ای در کانزاس به ایتالیا رفت و در جنگ جهانی اوّل مجروح شد؛ پس از آن سالها به عنوان خبرنگار خارجی روزنامه و مجلات در اروپا به کار نویسندگی پرداخت.
داستان کوتاه A Day’s Wait داستان کوتاهی از همینگوی است که به 《یک روز انتظار 》 ترجمه شده است و می تواند به تقویت مهارت reading شما کمک کند. داستان پسر بچه ی ۹ ساله ای است که مریض احوال هست و به همرا پدرش به دکتر میرود. دکتر تب پسر بچه را میگیرد که ۱۰۲ فارنهایت میباشد)حدود ۳۹ سیلسیوس) . پسربچه وحشت میکند و از زمان مرگش میپرسد! وی سیلسیوس را با فارنهایت اشتباه گرفته و میگید انسان در دمای ۴۴ درجه میمرد پس چطور او زنده است. پدر که متوجه این اختلاف ها در واحد های اندازه گیری دما میشود برای پسرش توضیح میدهد و پسر دیگه نمیترسد. موضوع اصلی این داستان کج فهمی پسر است که با وحشت به مرگش فکر میکند.در ادامه میتوانید فایل pdf این داستان کوتاه را دانلود کنید.
بخشی از متن داستان کوتاه :
چي شده شاتز ؟
سردرد دارم.
بهتره برگردي تو تخت خواب.
نه، حالم خوبه.
برو تو تخت خواب، لباس مي پوشم ميام مي بينمت.
اما وقتي رفتم پايين، لباس پوشيده بود و نشسته بود کنار آتش، به نظر يه پسر نه ساله ي خيلي مريض و بيچاره ميومد. وقتي دستم رو گذاشتم رو پيشونيش فهميدم تب داره.
برو تو تخت خواب! بهش گفتم: تو حالت خوب نيست!
خوبم…
متن انگلیسی داستان کوتاه A Day’s Wait
A Day’s Wait
He came into the room to shut the windows while we were still in bed and I saw”
he looked ill. He was shivering, his face was white, and he walked slowly as
.though it ached to move
?I’ve got a headache
.You better go back to bed
.No, I’m all right
.You go to bed. I’ll see you when I’m dressed
But when I came downstairs he was dressed, sitting by the fire, looking a very
sick and miserable boy of nine years. When I put my hand on his forehead I
…..knew he had a fever
خلاصه مقاله:
در این مقاله در مورد داستان کوتاه A Day’s Wait صحبت کردیم و بخشی از این داستان را بررسی کردیم. همچنین در انتهای مقاله لینک دانلود این مقاله را برای شما قرار دادیم.